درووووود بي پايان بر شما زيبا بود ... ممنونم.
به ياد سهراب سپهري : هميشه عاشق تنهاستقلمت پر توان باد تا بودن هاي نوشتنبه من هم سر بزن خوشحال ميشمخداحافظ
چراغي به دستم ، چراغي در برابرم ،
من به جنگ سياهي مي روم ،
گهواره هاي خستگي ، از کشاکش رفت و آمدها باز ايستاده اند ،
و خورشيدي از اعماق ، کهکشانهاي خاکسترشده را روشن مي کند .
فريادهاي عاصي آذرخش ؛
- هنگامي که تگرگ در بطن بي قرار ابر نطفه مي بندد
و درد خاموش وار تاک ، هنگامي که غوره خرد در انتهاي شاخسار طولاني ، پيچ پيچ جوانه مي زند -
فريادهاي من ، همه ، گريز از درد بود ،
چرا که من در وحشت انگيزترين شبها ، آفتاب را به دعايي نوميدوار طلب مي کرده ام ...
آسمان سربي رنگ ،
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ ،
مي پرد مرغ نگاهم تا دور ؛
واي ، باران ؛
باران ،
پر مرغان نگاهم را شست …
salam mehrabon merci az hamrahit
سلام خواهر گلم مستانه عزيز
از حضور گرم شما در دهكده عاشقان بسيار ممنونم و متشكرم.
من به روز هستم و منتظر حضور گرم شما در دهكده.
در ضمن من اين روزها سرم شلوغ هستش و از اين كه دير خدمتان مي رسم معزرت مي خواهم.
قربانت فرهاد
« سبک بالان نازک خيالم ! زين پس نفسهاتان در هم خواهد آميخت و نگاهتان کودک نگاه خويش خواهد زاييد و لحظه لحظه هاتان در بکارت ثانيه ها صرف خواهد گرديد ... » سپيدپوشان عاشق ، رهسپار راه زندگيند ؛ با کلماتم به بدرقه شان نشسته ام . همراهيم نمي کني ؟ ......