سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
بدترین مردم کسانی اند که از بدترین مسأله ها، می پرسند، تا دانشمندان را به اشتباه اندازند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
ای پرنده ی مهاجر ای پر از شهوت رفتن

  نویسنده: مرگ احساس  
 

میروم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا میبرم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

.........

محمد رضا اقاسی همیشه زنده خواهد بود .

دیشب خبر مرگش را شنیدم...... کسی که با عث شد من در عرصه ی شعر و ادبیات پا بذارم

مردی که مردانگیش و پاکی وجود مملو از عشقش نسبت به خدایش برای من الگو بود...

امروز هم یک انسان مرد مثل همیشه یک اتفاق ساده بود ولی نه!!!!! ایندفعه ذیگر یک اتفاق ساده نبود فاجعه بود که باورش برای من محال است...

واااااااااااای خداوندا ...کریما...خالقا....رحیما....

کاش مرا جای او در زیر خاک مذفون می کردندکاش ............

اشکهایم مجال ادامه نمیدهند....

 

دلم تنــگ شهیـدان اسـت امشب              که همرنگ شهیدان است امشب

من از خـون شهیـــدان شـرم دارم               که خلقی را به خود سرگـرم دارم

زمن پـرسیــد فــرزنـد شهیـــــــدی               کــه بــابــای شهیــدم را نـدیــدی

به من می گفت مادر او جوان بود             دلیــر و جنگجـــوی و پـرتـوان بـــود

نمیدانم چه سودای به سر داشت              به دوشش کوله باری از سفر داشت

قــدم در کـوچـه بـاغ عشق می زد           به جان خویش داغ عشق می زد

 

 


 
   
چهارشنبه 84 خرداد 4 ساعت 12:25 عصر

  نویسنده: مرگ احساس  
 

خداوندا اگر روزی تو از عرشت به زیر آی

لباس فقر را پوشی غرورت را برای نان بریزی پای نامردان

زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟

اگر با مردم آویزی شتابان در پی روزی ،زپیشانی عرق ریزی

شب آزرده و خسته ،تهی دست دهان بسته،با سبدی خالی به خانه بازآیی

زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟

اگر در ظهر گرماخیز تابستان کنار سلیه دیوار تن خود رابدست خواب بسپاری

لبان تشنه را بر کاسه مسین و قیراندود بگذاری

وقدری آنطرفتر کاخهای مرمرین را روبروبینی

ودستانت برای سکهای این سو و آن اسو در گذر باشد

به امیدی که شاید رهگذری از درونت با خبر باشد

زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟

اگر روزی بشر گردی زحال ما خبر گردی و

با چشمان خود نامردیها را بینی باز

پشیمان می شدی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت

زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟

 

 


 
   
سه شنبه 84 فروردین 30 ساعت 11:44 صبح

  نویسنده: مرگ احساس  
 

سلام نکبت ....واسه ی گریز از یاد تو هیچ راهی پیدا نکردم ....

یادمه وقتی بچه بودم مامانم میگفت یه روز یه فرشته ی مهربون میاد و هرچی دلت میخواد بهت میده

به شرط اینکه بچه ی خوبی باشی.....هی ما هم دلمون خوش بود الان هم که سن و سالمون اندازه ی یه خرس قطبی

باز هم منتظر فرشته ی مهربونم ....وقتی به مامانم میگفتم پس این فرشته ی مهربون کی میاد بهم لبخند مسخره آمیزی میکرد

و میگفت حتما کار بدی کردی که نیومده ....چه میشه کرد خر گیر آورده بود....وقتی توی نکبت وارد زندگی من شدی

احساس کردم فرشته ی مهربون اومده سراغم ...حالا میبینم اگه فرشته ی مهربون تویی گور بابای هرچی فرشته مهربونه!!!


 
   
شنبه 83 اسفند 29 ساعت 10:56 صبح

  نویسنده: مرگ احساس  
 

 

صدایم کن صدای تو ترانه ست

کلامت آیه هایی عاشقانست

تورا من سجده سجده میپرستم

که سر بر خاک بر زانو نشستم

  

سلام دوستان عزیزم که نمیدونم از داشتن چنین دوستان مهربونی چه جوری بر خود ببالم.............متاسفانه به دلیل بیماری چند وقتی نبودم و خیلی ناراحتم که وبلاگ های قشنگتون و

ندیدم امروز اومدم تا با دیدن اونها بهتون بگم که به یادتون هستم و همتونو دوست دارم....................خیلی زیاد

در زندگی لحظاتی وجود دارد که احساس میکنی دنیا با تمام زشتی ها و زیبایی هایش به آخر رسیده و تو در انتهای خط ایستاده ای....

فرقی برایت ندارد که بعد از این چه خواهد شد دلت میخواهد همه آنچه که بر سر تو آوار شده همه ی دلتنگی ها و غصه هایی که توی قلبت خونه دارد به اولین کسی که میرسی بگویی ....فریاد بزنی و خشمت را.................چه آن کس خود تو باشی یا دیگری................

سال بی باران.......

جلپاره یی ست نان

به رنگ بی حرمت دلزدگی......به طعم دشنام......به بوی تقلب

تشنه را گرچه از آب ناگزیر است و گشنه را از نان

سیر گشنگی ام سیراب عطش..........

گر آب این است و نان است آن!!!!!

و اگر عشق این است و عاشق تو تف به هرچه عشق و عاشقان سگ صفتی مثل تووووووووو.....

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 
   
پنج شنبه 83 بهمن 22 ساعت 4:40 عصر

  نویسنده: مرگ احساس  
 

هردم این بانگ برارم از دل

وای این شهر چقدر تاریک است....."

مامان داره عربده میکشه بابا یه چند درجه ای بالاتر داد میزنه .........وووووووووووی چه خشن !!!!!

ولی خدا وکیلی عربده کشی هم یه جورایی بعضی وقتا به ادم حال میده واسه همین رفتم تو حیاط سر تمام شمعدونیها داد کشیدم

رفتم سر تمام ماهیهای کوچیک حوضمون داد کشیدم .....واااااااای چه حالی داد .........

تو اینه یه نگاه با غرور به خودم انداختم ورانداز کردم خودمو دیدم که نه بابا ما هم واسه خودمون یه گهی شدیم...بزنم به تخته....

خب حالا نوبتی هم که باشه نوبت تو نکبته !! سر تو هو میخوام داد بزنم گوشتو بیار جلو شاید حنجره ی من توانایی نداشته باشه این همه

پستی تورو فریاد بزنه پس بهتره تو بهتر بشنوی....بیا جلووووووووو

خیلی............

 

"این روزها با هرکس دوست میشوم

احساس میکنم انقدر دوست بوده ام

که د گر وقت خیانت است...................."


 
   
دوشنبه 83 بهمن 5 ساعت 11:0 صبح

  نویسنده: مرگ احساس  
 

در قرن هیاهو

قربانی غربتی جا مانده ایم

که خورشید را از یادمان برده است

فصل...فصل انتهاست

در غربتی که گل خواهد داد!

همزبانی ها

بی دلیل عصیان میکنند

احساسی نمانده است...

تمامی لهجه ها لکنت دارند

کسی مهربانی را نمیشناسد

خنده زایش تیره روزی اینه است

وقتی تمام انعکاس ها دروغ میشوند....

سلام عشق کثیف من؟ حال و احوال؟

فهمیدی معنی شعرو ....نه گمان نکنم اینقدر گنجایش داشته باشی البته خودمونیم من هم فقط یه تیکشو خوب فهمیدم احساسی نمانده است...

میدونی چند روز پیش یه کتاب خریدم اسمش بود"مرا دریاب ابلیس" هنوز نخوندمش فکر هم نکنم حسش باشه که بخونمش فقط واسه همین تیکش خریدم واسه اسمش...ابلیس من تویی ابلیس پلید من تا کجا تا کی باید بنویسم که دوست دارم و تو تا کی میخوای مثل الاغ خودتو به نفهمی بزنی ؟؟؟ اخه پدر سگ مگه تو دل نداری دل سنگ اگه اینجوری پیشش بودم تا حالا اب شده بود

همش با خودم میگم گور بابات ...باز به خودم نهیب میزنم چی چی این حرفا چیه تف میدی؟؟؟؟؟؟ من باید ادم کنم تورو حتی به بهای نابودی تو ....(بابا قهرمان ........ ما اینیم هوای خودتو چارچنگولی داشته باش )

نمیدونم باز صدر رحمت به قبلنا الان که مثل خوک شدی بابا تا کی کی میخوای تو کثافت باشی؟

ببین آخه بی مروت این همه شقاوت به خدا نوبره!!!!!!!!!!

ای دل دربه در شده

عاشق کی شدی تو؟

قحطی نبود که اینجا

اسیر چی شدی تو؟

اونی که عاشقش شدی

هر دم یه عشقی داره

پشت همین قرار مدار

یه روزی جات میذاره

یه روز میفهمی دل من

که دیگه خیلی دیره

چیزی ازت نمونده و

هستی تو غم میگیره

نذار که عادتت بشه

بشکنی بیخودی تو!!!

ای دل مهربون من

عاشق کی شدی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


 
   
یکشنبه 83 دی 27 ساعت 1:47 عصر

  نویسنده: مرگ احساس  
 

بعضی وقتا از ماهیهای تو حوض خونمون هم بدم میاد از این همه قشنگی بدم میاد...

هر کی عاقله غمی داره دیگه ما واسه خودمون کلی عاقلیم واسه همینه که غم مثل خوره تو جونمون وول میخوره

هی روزگار لعنتی.....خداجون حالا خودمونیم هااااااا خیلی بی ریخت سرنوشت مارو رقم زدی اخه قربونت برم یه کم سلیقه

به خرج میدادی سرنوشت مارو قشنگ میکردی حال میداد هاااااااااااااااا دیگه ما هم مثل این ننه قضی ها هی غر نمیزدیم سرت

هر چند ما همه جوره مخلصتیم خداجون به قول مراممون راضیم به رضای تو

خب بگو ببینم خودت چطوری ؟؟؟؟هنوز زنده ای ؟؟؟؟ببین تحفه ما یه گهی خوردیم و گفتیم و میگیم دوست دارم...

تو دیگه چرا مارو مچل کردی !!!!! یادت باشه بهتره همیشه حرف آخر همون اول بزنی

به من بگو عوضی منو دوست داری یا نه؟؟؟بگو تو دلت واسه من جایی داری یا نه؟؟؟

عجب جونوری هستی تووووووووووووووووووووووووووووووو !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


 
   
چهارشنبه 83 دی 23 ساعت 10:52 صبح

  نویسنده: مرگ احساس  
  باز هم صدای داریوش منو با خودش میبره تا عمق وجود شیطانی تو
باز هم تماشاخانه ی روح مردابی تو داره به جون من شرر میزنه...باز هم یاد روزهای گذشته افتادم
یادته میگفتی:"هیچ کس جز من نداری"
یا دته گفتی:"بی تو میمیرم و من روزی صد بار به خاطر تو میمردم یادته؟؟؟؟؟؟؟؟"
حالا میفهمم که داشتی عین سگ دروغ میگفتی میخواستی من آوار رو آواره تر کنی من دیوونه ساده لوح احمق هم تا جایی که میشد تا مرز جنون برای عشق تو رکاب زدم
...........................
خاک بر سرت دیوونه!!! اخه اخرش که چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخرش همینه آره درست اومدی که دل به گریه ها و خنده های بی حساب میزنیم.............
ولی خورده حسابم با تو هنوز سر جاشه!!!!!!!!
 
   
دوشنبه 83 دی 21 ساعت 2:56 عصر

  نویسنده: مرگ احساس  
  اصلا نبود مثل نشانی که گفته بود
اصلا نبود مثل کسانی که گفته بود
او در جواب این همه حیرت دو جمله گفت:
ذیوانه بود,مرد,جوانی که گفته بود
"واله ی بجنوردی"
اه نمیدونم کی میخواد این احمق بفهمه که من دوسش دارم چون میخوامش میخوام نابودش کنم باز هی از دستم فرار میکنه
اره میدونم تو نظر ادما تو یه نجاستی ولی غلط میکنند!!!!!!! به نظر من تو نجسی همچون شراب
اونا قدر تورو نمیدوونند من میدونم تو چه نابی حداقل تونستی شبای منو با یاد شوم خودت پر کنی خیلی مسخره هست مگه نه؟
تو سیاه دل سپیدی میدونستی این جمله خیلی بهت میاد
من دوست ندارم تو فقط مال خودم باشی میخوام تورو با همه قسمت کنم تا همه بدونن احساس من به تو چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 
   
یکشنبه 83 دی 20 ساعت 6:10 عصر

  نویسنده: مرگ احساس  
  یه نفر نیست بگه اخه توله سگ زندگی دوروزه بقیش هم روز به روز
دیگه فوقش اخرش تو تابوتی دیگه به قول اون مرتیکه بالا تر از سیاهی رنگی نست ....دوست دارم حرف بزنم ولی دیگه نه با بابا نه با مامان نه با هیچ کس دیگه میخوام با دیوار بغل دستم حرف بزنم اخه من که نمیتونم حرف کسی رو گوش کنم دیگه چه دلیلی واسه شنیدنش دارم همون بهتر که با دیوار حرف بزنم ....
اره دیوار جون یه روزی یه کثافت از خدا بی خبر اومد و دل مارو دزدید و با خودش برد...........چه روزگار مسخره ایست نازنین...
 
   
یکشنبه 83 دی 20 ساعت 4:15 عصر

<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  تابوت سنگی
[عناوین آرشیوشده]
 
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل

70393: کل بازدید

1 :بازدید امروز

1 :بازدید دیروز

 RSS 

 
آرشیو
 
درباره خودم
 
لوگوی خودم
ای پرنده ی مهاجر ای پر از شهوت رفتن
 
عکس رفقام
 
 
 
حضور و غیاب
 
اشتراک