خداوندا اگر روزی تو از عرشت به زیر آی
لباس فقر را پوشی غرورت را برای نان بریزی پای نامردان
زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟
اگر با مردم آویزی شتابان در پی روزی ،زپیشانی عرق ریزی
شب آزرده و خسته ،تهی دست دهان بسته،با سبدی خالی به خانه بازآیی
زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟
اگر در ظهر گرماخیز تابستان کنار سلیه دیوار تن خود رابدست خواب بسپاری
لبان تشنه را بر کاسه مسین و قیراندود بگذاری
وقدری آنطرفتر کاخهای مرمرین را روبروبینی
ودستانت برای سکهای این سو و آن اسو در گذر باشد
به امیدی که شاید رهگذری از درونت با خبر باشد
زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟
اگر روزی بشر گردی زحال ما خبر گردی و
با چشمان خود نامردیها را بینی باز
پشیمان می شدی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت
زمین آسمان را کفر می گوی نمی گویی؟؟
|