• وبلاگ : اي پرنده ي مهاجر اي پر از شهوت رفتن
  • يادداشت : ؟؟؟!!!
  • نظرات : 6 خصوصي ، 83 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چراغي به دستم ، چراغي در برابرم ،

    من به جنگ سياهي مي روم ،

    گهواره هاي خستگي ، از کشاکش رفت و آمدها باز ايستاده اند ،

    و خورشيدي از اعماق ، کهکشانهاي خاکسترشده را روشن مي کند .

    فريادهاي عاصي آذرخش ؛

    - هنگامي که تگرگ در بطن بي قرار ابر نطفه مي بندد

    و درد خاموش وار تاک ، هنگامي که غوره خرد در انتهاي شاخسار طولاني ، پيچ پيچ جوانه مي زند -

    فريادهاي من ، همه ، گريز از درد بود ،

    چرا که من در وحشت انگيزترين شبها ، آفتاب را به دعايي نوميدوار طلب مي کرده ام ...