مثل شب صميمي بود.داغ بود و صميمي و ساده . مثل احوال پرسي گرمي بود. دل ادم از حرارت سخنش.داغ مي شد مثل كرسي گرمي . درس يك رنگي و صداقت را خواندم از خاطرات شيرينش. خط به خط شعر رنج پيدا بود روي پيشاني پر از چين اش . كاش .در همه سفر هايت منه خسته همسفرت ميشدم .تا بيشتر ميديدمت.و وجودم را سرشارتر ميكردي اي كاش. طول عمرت دراز تر ميشد .ولي افسوس عزيز تو ميان ما خاكيان با ان قلب اسمانيت غريبه بودي .حرفهايت ساده چون شعرهاي سعدي بود.همه خوبي بودي و در يك لحظه اين همه خوبي رفت و قلبم غم سرشاري جايش راگرفت؟رفت و در گوش خويش حس كردم. نرمي تك تك حرفهايش را.شما ها هم مي شناسيد كمان كنم او را. او كه پاك بود مثل ائينه . و دورگرد محبت بوددستهايش اگر چه پر پينه بود.سينه اش غرق در شكفتن بود.قامت او به استواري كوه .
ستوني بود از اين اسمان ابيو چشمانش تا هميشه روشن بود.تا تو زنده بودي هيچ سبزي زرد و هيچ سرخي سياه يا هيچ سپيد زلالي گل الود نبود.
. يادت گرامي و روانت شاد.شاعردلسوخته.شيعه