• وبلاگ : اي پرنده ي مهاجر اي پر از شهوت رفتن
  • يادداشت : خدايا!!!
  • نظرات : 20 خصوصي ، 138 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    مهر، بر سر چادر ماتم كشيد:

    آسمان شد ابري و غمگين و تار

    باز خشم آسمان كينه توز

    باز باران، باز هم تعطيل كار

    قطره هاي اول باران يأس

    روي رخسار پر از گردي چكيد

    ديده يي بر آسمان، اندوه ريخت

    سينه يي آه پر از دردي كشيد

    خسته و اندوهگين و نا اميد

    بر زمين بنهاد دست افزار خويش

    در پناه نيمه ديوار خزيد

    شسته دست از كار محنت يار خويش.

    باز، انگشتان خشكي، شامگاه

    شرمگين، آهسته مي كوبد به در:

    باز، چشم پر اميد كودكان

    باز، دست خالي از نان پدر

    مستانه عزيز و مهربان با سلام و احترام، وقت شما به خير و خوشي، فكر كنم شعر كه نوشتم تمام رنجها و زحمت هايي كه پدران براي زندگي خود مي كشند را به تصوير كشيدم اميدوارم مورد پسند شما و ديگر دوستان قرار بگيرد. ولي اين را هم بگم متن زيباي شما باعث شد چنين شعري به وجود بياد.

    قربان شما فرهاد