• وبلاگ : اي پرنده ي مهاجر اي پر از شهوت رفتن
  • يادداشت : فرشته ي مهربون=فرشته ي مرگ!!!
  • نظرات : 6 خصوصي ، 56 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    يه شب مهتاب ، ماه مي آد تو خواب ،

    منو مي بره کوچه به کوچه ، باغ انگوري ، باغ آلوچه ،

    دره به دره ، صحرا به صحرا ، اونجا که شبا پشت بيشه ها

    يه پري مي آد ترسون و لرزون ،

    پاشو مي ذاره تو آب چشمه ، شونه مي کنه موي پريشون ...

    يه شب مهتاب ، ماه مي آد تو خواب ،

    منو مي بره ته اون دره ، اونجا که شبا يکه و تنها ،

    تک درخت بيد ، شاد و پراميد ،

    مي کنه به ناز ، دستشو دراز ،

    که يه ستاره بچکه مث يه چيکه بارون ،

    يه جاي ميوش، سر يه شاخش ، بشه آويزون ...

    يه شب مهتاب ، ماه مي آد تو خواب ،

    منو مي بره از توي زندون ، مث شب پره با خودش بيرون

    مي بره اونجا

    که شب سياه تا دم سحر

    شهيدان شهر با فانوس خون جار مي شکن

    تو خيابونا ، سر ميدونا :

    عمو يادگار ! مردچينه دار ، مستي يا هشيار ؟! خوابي يا بيدار ؟!

    مستيم و هشيار شهيدان شهر ! خوابيم و بيدار شهيدان شهر !

    آخرش يه شب ماه مياد بيرون ، از سراون کوه بالاي دره ،

    روي اين ميدون رد مي شه خندون ،

    يه شب ماه مي آد ...